راستش را بخواهید اسم من واقعا پنی قشقرق نیست “پنه لوپه جونز” است! لقب قشقرق را بابایم به شوخی گذاشته روی من. به نظر خودم که اصلاً هم قشقرق نیستم. فقط بعضی وقتها ایدههای درخشان منحصر به فردم فاجعه به بار میآورند. مثلاً من اصلاً نمیخواستم بابا مجبور شود وقتی یک گلدان پلاستیکی روی کلهاش است به جلسهی حیاتی برود. فقط میخواستم بابا یک کلاهِ مخ بازکُن اختراع کنم. از کجا باید میدانستم جوشهای آبله مرغان به درد زنگ “ببین و بگو” نمیخورد. واقعاً هم خبر نداشتم آدم با لباس مبدا و به شکلِ گربهی آبی نمیتواند به کلاس ژیمناستیک برود، چون یک ویروس پخش کُنِ خطرناک میشود.
گزیدهای از کتاب:
مامان گفت برایش مثلِ روز روشن بوده که من توی خانهی آنها قشقرق به پا میکنم. بابا هم بهم گفت ای پنیِ قشقرق و یکی از آن خندههای غازیاش را سر داد. دیسی هم گفت:
همهاش تقصیرِ توئه، پنلوپه جونز! تو یه ابلهِ تمامعیاری!
گفتم: «من ابله نیستم. من قربانیِ شرایط شدهام.»
جوایز این کتاب
• نامزد دریافت جایزه رولد دال برای کتابهای طنز
0دیدگاه