نقد و بررسی
کتاب پسر زن جادوگراحمق نباش! جادو که چیزی نمیخورد!
مکثی کرد، انگشت زخمیاش را به لب برد و خون را مکید. برای یک لحظه، انگار که تصمیمی گرفته باشد، چشمهایش را بست و باز کرد… الوارهای سقف به جیرجیر افتادند، تیرچهها لرزیدند و دودی بدبو از جرز تختههای کف بیرون زد.
خانه از جادو بو گرفت: بوی گوگرد، بعد خاکستر، بعد بویی شیرین و ناگهانی.
میدانست جادو بیدار شده، بهگوش است و گرسنه.
جادو میخواست بیرون بیاید.
مکثی کرد، انگشت زخمیاش را به لب برد و خون را مکید. برای یک لحظه، انگار که تصمیمی گرفته باشد، چشمهایش را بست و باز کرد… الوارهای سقف به جیرجیر افتادند، تیرچهها لرزیدند و دودی بدبو از جرز تختههای کف بیرون زد.
خانه از جادو بو گرفت: بوی گوگرد، بعد خاکستر، بعد بویی شیرین و ناگهانی.
میدانست جادو بیدار شده، بهگوش است و گرسنه.
جادو میخواست بیرون بیاید.
0دیدگاه