نقد و بررسی
کتاب نیما نابغه 3: آشپزهای جشنواره ی عزا (ببخشید! غذا)نیما نابغه از آن بچههای وروجکی است که زیاد اهل حرف گوش کردن نیست و دوست دارد همه چیز را خودش تجربه کند. اتفاقاً معلمشان خانم بالا هم زیاد حوصلهی درس دادن ندارد و در عوض عاشق ماجراجویی است و برای همین مرتب بچههای کلاسش را به گردش علمی میبرد.
و اینبار نوبت جشنوارهی غذا و یک مسابقهی کمی تا قسمتی خوشمزه است!
همراه با ده پیشنهاد باحال مخصوص بچههایی که مثل من نابغهاند اما آدم بزرگها آنها را جدی نمیگیرند! و هزارتا راز یواشکی با همکاری دوست فضولم شتابی.
گزیدهای از کتاب:
بی نیاز که انگار حالش خوب شده بود، یک پیراشکی گنده را چپاند توی دهانش و گفت: “کاش یکی هم برای خودمان درست میکردیم، ولی بدون میگو و کلم. آخر من دارم از گرسنگی غش میکنم.”
که همین موقع زنگ در را زدند. آبشار دوید سمت در و تندی برگشت. چشمهایش پشت شیش ی عینک باد کرده بودند و شکل ماهیای شده بود که از آب بیرون افتاده باشد. گفت: “وای مامان، بابا!” و مامانش تندتند دستهایش را خشک کرد و گفت: “همینجا بمانید. صدا بی صدا!”
از پشت در آشپزخانه صدای بابای آبشار را شنیدیم که داد زد: “اینجا چه خبر شده؟ این بوی گند از کجاست؟”
0دیدگاه