نقد و بررسی
کتاب ماکاموشی 8: پیتزای داغ برای کنت اشراف زادهبه “ماکاموشی”، جزیرهی جویندگان جسور، خوش آمدید!
منجرونیمو استیلتُن هستم. سردبیر پُر فروشترین روزنامهی جزیرهی ماکاموشی. ولی بیشتر دوست دارم داستانهای ماجراجویانه بنویسم. کتابهای من توی ماکاموشی مثل توپ صدا میکنند و حسابی پُر فروشاند! از پنیر سوئیسیِ تازه، خوشمزهتر و از پنیر چدارِ کهنه تند و تیزترند. سیبیل چسب و بامزهاند، خندهدار و فراموش نشدنی. دهنتان را آب میاندازند، به سیبیلهایم قسم!
گزیدهای از کتاب:
چند ثانیه بعد زنگ زدم به خواهرم، تِهآ. گفتم: “همین الآن تراپولا بهم زنگ زد. فکر کنم توی دردسر افتاده.” خواهرم جیر کرد: “من رو از خواب ناز بیدار کردی که همین رو بهم بگی؟ داشتم یه رویای محشر میدیدم ها! خواب میدیدم توی یه قایق تفریحی بزرگ عروسی گرفتم. نذاشتی ببینم داماد خوششانس کیه.” از جملهی آخری خیلی تعجب نکردم. آخر خواهرم از تعداد پنیرهایی که من توی یخچال کَتوگُندهام دارم هم بیشتر خواستگار دارد! ادامه دادم: “گوش کن تِهآ! تراپولا داشت از سرزمین موشهای خونآشام زنگ میزد!” تِهآ جیر کشید.
0دیدگاه