نقد و بررسی
کتاب ماکاموشی 11: نفرین هرم پنیریبه “ماکاموشی”، جزیرهی جویندگان جسور، خوش آمدید!
منجرونیمو استیلتُن هستم. سردبیر پُر فروشترین روزنامهی جزیرهی ماکاموشی. ولی بیشتر دوست دارم داستانهای ماجراجویانه بنویسم. کتابهای من توی ماکاموشی مثل توپ صدا میکنند و حسابی پُر فروشاند! از پنیر سوئیسیِ تازه، خوشمزهتر و از پنیر چدارِ کهنه تند و تیزترند. سیبیل چسب و بامزهاند، خندهدار و فراموش نشدنی. دهنتان را آب میاندازند، به سیبیلهایم قسم!
گزیدهای از کتاب:
هنوز پنجهام را توی اتاق نگذاشته بودم که پدربزرگویلیام نعرهی رعدآسایی کشید: “اوهوی خاننوه! چطور جرئت میکنی این موقعِ روز بیای سرِ کاروبار؟! ها؟”
خشکم زد. این صدای جیر را قبلاً جایی نشنیده بودم؟ دستپاچه گفتم: “ولی پدربزرگ! ساعت تازه نُهِ صبحه! دفتر روزنامه همین ساعت باز میشه.”
پدربزرگویلیام سری تکان داد و جیر زد: “مزخرف نگو! اصلاً میفهمی نصف روز رو به جات خفته بودی خاننوه؟ من از ساعت شیشِ کلهسحر اینجام!!!”
0دیدگاه