نقد و بررسی
کتاب ماجراهای ریکی پرنده 3: کلاه گیس فرفریریکی از بالای سر یک سگ و یک گروه دخترهای راهنما پرواز میکند. اگر آنها بالا را نگاه کنند، او میافتد، آن هم درست روی سرشان. برای ریکی این مسئله نه تنها خجالتآور است، بلکه مرگآور است.
با خواندن دو داستان کلاهگیس فرفری و یک گاز کوچولو احتمالاً قاقاه میخندید، به کارهای پسری که دنبال شهرت است، هم روی زمین و هم بین زمین و آسمان.
بخشی از متن کتاب:
این که با بابا داخل ماشین گیر بیفتم چیز گندی است، چیزی که اصلاً دلم نمیخواهد. در مورد من فکر بد نکنید. من عاشق بابا هستم، ولی بابا همیشهی خدا منتظر همچین فرصتی است تا برای من سخنرانی کند و هیچ راه فراری هم نیست. مثل خانه نمیتوانم به بهانهی تمیز کردن اتاقم جیم شوم و این طوری میشود که در یک تلهی حسابی میافتم.
0دیدگاه