نقد و بررسی
کتاب فیزلبرت استامپ 2: فیزلبرت استامپ و پسر ریشوچند تا بازیگر جدید به سیرک میآیند. یک مامان و بابای ریشو که یک پسربچهی ریشو هم دارند. قرار است ستارههای جدید سیرک شوند. نمایششان پر است از جادو، رمزوراز، سرگرمی و وحشت. فیزلبرت خوشحال است که آن پسرِ ریشو همبازیاش شده، حالا گیریم که یک کمی هم پشمالو باشد… یکدفعه همهچیز به هم میریزد. شیر دندان مصنوعیاش را گم میکند، دلقکها دماغهایشان را! مدیر سیرک از کوره درمیرود. چیزی نمانده که مجوز سیرک باطل شود. آیا همهی اینها تقصیر آن پسرِ ریشوست؟
این داستان قصهای است دربارهی دوستی، نقشههای شیطانی، ماهی تُن و اهمیت مراقبت از ریش!
گزیدهای از کتاب:
مدیر سیرک صحبتهایش را با گفتن این جمله تمام کرد: “خانمها و آقایان، همهتان میدانید امروز باید چهکار کنید. خوب بخورید، خوب تمرین کنید، و خوب اجرا کنید. امروز روز واقعاً مهمی است. امروز روز سرنوشت ماست. پس یادتان نرود که حواستان به همهچیز باشد.” وقتی حضار لخلخ کنان از چادر بیرون میرفتند، کلهی فیز داشت از شدت فکر و خیال جوش میآورد. او نمیتوانست همینطوری برود و این ماجرا را به کسی بگوید.
0دیدگاه