نقد و بررسی
کتاب فروشی ها 1:یک عدد مامان به فروش می رسداسکار مادر سی و هشت سالهاش را میفروشد. زنی تقریباً خوشقیافه، با محبت و دارای صدایی دلنشین که رفتن به شهر بازی را دوست دارد، یک عالمه قصه بلد است و تقریباً هیچوقت آدم را دعوا نمیکند.
پس چرا اسکار میخواهد او را بفروشد؟! چون فکر میکند از وقتی نخودی به دنیا آمده، مادرش دیگر او را دوست ندارد.
گزیدهای از کتاب:
همیشه باید توی سالنی پُر از نخودیها و مامانها منتظر بمانیم. (معمولاً هیچ برادری آنجا نیست.) باید منتظر بمانیم نوبتمان بشود. بعد وارد اتاق دکتر میشویم و همیشه همان اتفاقهای همیشگی میافتد. مامان لباس نخودی را در میآورد. نخودی گریه میکند. دکتر وزنش میکند. قدش را اندازه میگیرد. به صدای دل و رودهاش گوش میدهد. توی گوشهایش را با چراغ نگاه میکند و بعضی وقتها واکسنش میزند. بعد مامان لباس نخودی را تنش میکند و به کتاب فروشی برمیگردیم. هر وقت میخواهیم پیش متخصص کودکان برویم، از مامانم میخوام بگذارد من توی خانه بمانم. میگویم درس دارم. دلم درد میکند، یا هر چیز دیگری که کمی او را نرم کند.
جوایز این کتاب
• برندهی جایزهی کشتی بخار





0دیدگاه