نقد و بررسی
کتاب فروشگاه ساحرهصبحِ روزِ جشنی باشکوه، ساحره فروشگاه اسباببازیهای جذابش را باز می کند و قطاری برقی و فوقالعاده زیبا، به نام زوبین لاجوردی را بیرون میکشد و آن را در ویترین فروشگاهش می گذارد. با آمدن این قطار، همهی اسباببازیها جان میگیرند.
اسباببازیها وقتی پسری کوچک و فقیر را میبینند که نمیتواند اسباببازی دلخواهش را بخرد، تصمیم میگیرند فرار کنند تا پیش پسرک بروند و سفری پُرماجرا را شروع میکنند. آیا اسباببازیها به پسرکِ فقیر میرسند؟ چه سرنوشتی در انتظارشان خواهد بود؟
گزیدهای از کتاب:
کاروان اسباببازیهای فراری به تختخواب نزدیک شد. قلبهایشان میتپید. بعضی از عروسکها که هنوز غذایشان هضم نشده بود و در معدهشان بالا و پایین میشد، با وحشت به پشت خرس زرد چسبیده بودند. خرس زرد اینقدر جنبوجوش داشت که چیزی نمیفهمید. لازم است این را بپذیریم که خرس زرد کمی احمق بود. مغز کوچکش پُر بود از خاک ارّه و کُند عمل میکرد، اما گاهی به یکباره همهچیز را میفهمید.
جوایز این کتاب
• برندهی جایزهی هانس کریستین اندرسن در سال 1970
0دیدگاه