تابهحال بیبی چهارشنبه را دیدهاید؟ برای سبزهی سفرهی هفت سین نخود خیس کردهاید؟ تا به حال “بوشاساب”، غول خوابآور! دست روی چشمهایتان گذاشته و وقت و بیوقت خوابتان کرده است؟ “پوش” غول همه چیز خواه! وسایلتان را توی کیسهاش ریخته و گفته است: “اینها مال پوشند! پوش پوش پوش؟ تابهحال در عروسی پدر و مادرتان باله رقصیدهاید؟ جوانی مادربزرگ و پدر بزرگتان را دیدهاید؟ اصلاً درختهای جادویی را باور دارید؟ لوبیا و نخودهای سحرآمیز را چطور؟ دوغدو بعد از سپری کردن آن همه ماجرا با جن حمام و جن بوداده، این بار همهی اینها و خیلی چیزهای دیگر را در روزهای اول سال نو دیده و باور کرده است…
گزیدهای از کتاب:
عزیز تکانی به خودش میدهد. عصایش را جلوی صورت غول میگیرد و میگوید: “تو کی هستی؟ اینجا توی خانهی من چه کار میکنی؟”
دوغدو هر چه فکر میکند یادش نمیآید قبلاً هم آن عصا را دست عزیز دیده باشد. غول چیزی نمیگوید. همینطور ایستاده و به نوک عصا خیره شده است. عزیز عصا را پایین میآورد و اینبار با صدای بلندتری میپرسد: “تو کی هستی؟ اینجا در خانهی من چه کار داری؟”
0دیدگاه