نقد و بررسی
کتاب دخترک فواره اییادته قصهی اون جنی رو که صدا نداشت؟!
دخترک و مادرش دم در بودند که خالهشاتره فواره را باز کرد. شیرهای فواره تق بلندی کردند و در یکآن هر ششتایشان با هم باز شدند و جلوی چشمهای گشادشدهی دخترک، ششتا ستون بلند نقرهای آب مثل ششتا دختر قدبلند شیشهای، فوران کردند و توی هوا رقصیدند.
دختر کوچک مثل گنجشککوچولویی که پاهایش به زمین چسبیده باشد، چندلحظه خیره به ستونهای آب خشک شد و بعد ناگهان دست مادرش را ول کرد و به طرف حوضچه دوید و فریاد زد: “فوووارههه! فوووااارههه!”
دخترک و مادرش دم در بودند که خالهشاتره فواره را باز کرد. شیرهای فواره تق بلندی کردند و در یکآن هر ششتایشان با هم باز شدند و جلوی چشمهای گشادشدهی دخترک، ششتا ستون بلند نقرهای آب مثل ششتا دختر قدبلند شیشهای، فوران کردند و توی هوا رقصیدند.
دختر کوچک مثل گنجشککوچولویی که پاهایش به زمین چسبیده باشد، چندلحظه خیره به ستونهای آب خشک شد و بعد ناگهان دست مادرش را ول کرد و به طرف حوضچه دوید و فریاد زد: “فوووارههه! فوووااارههه!”
0دیدگاه