نقد و بررسی
کتاب جاسوس سبیل زوروییهمسایهی طبقه پایین مرد عجیب و غریبی است. برگهای کاهو را میشوید و از بند رخت آویزان میکند. یک روز ریش میگذارد و یک روز دیگر ریش ندارد. آدمهای عجیبی دمِ درِ خانهاش میآیند. تازه! حتی معلوم نیست اسم کوچکش چیست. روی در خانهاش فقط نوشته شده: “س.پِلتوونِن”
نمیدانم این سین مخفف چه اسمی است. اما میدانم اهل ایسلند است. یک ایسلندی در شهر ما چهکار میکند؟ جاسوس است یا خرابکار؟ نکند برای نقشهای خطرناک به اینجا آمده؟ من یکی که خیلی کنجکاو شدهام سر از کارش در بیاورم!
گزیدهای از کتاب:
عصرِ یک روز شنبه به مادرم گفتم: “مامان، همسایهمون جاسوسه.”
مادرم که انگار گیج شده بود، پرسید: “همسایهمون؟ کدوم همسایه؟”
انگشت اشارهام را به سمت پایین گرفتم.
مادرم جا خورد و گفت: “خارجیه رو میگی!” بعد هم ازم خواست تا دلیل حرفم را توضیح بدهم.
گفتم: “خیلی روزها عینک دودی خیلی تیره میزنه و از خونه میره بیرون تا کسی نتونه چشمهاش رو ببینه. دستکشهای سیاه هم داره…”
مادرم پرید وسط حرفم و گفت: “بابای خودت هم دستکش سیاه داره.”
0دیدگاه