نقد و بررسی
کتاب تابستان زاغچهلیام پسر نوجوانی است که در یکی از روستاهای انگلستان زندگی میکند. انگلستان در آن زمان درگیر جنگ عراق است. در روزی از تعطیلات تابستان، لیام چشمش به زاغچهای میافتد زاغچه را تعقیب میکند و زاغچه او را به دختربچهای تنها و قنداق پیچ میرساند. خانوادهی لیام سرپرستی این نوزاد سر راهی را قبول میکنند، پدر لیام نویسنده و مادرش عکاس است. روزی که لیام زاغچه را دنبال میکند، زندگیاش برای همیشه تغییر میکند. تابستانی پر از پرسشهای بیشمار برای او آغاز میشود. تابستانی پر از تجربه که لیام هرگز آن را فراموش نخواهد کرد.
دیوید آلموند در این داستان، از بازیها و رفتارهای خشونت آمیز نوجوانان سخن میگوید، جنگ، رسانهها و هنر معاصر را به نقد میکشد. او از هنری سخن میگوید که به جای آرامش بخشیدن و نشان دادن زیباییها خشونت را ترویج میکند. خشونتی که در رفتارهای نوجوانان بازتاب پیدا کرده و آنها را در چنگال خودش میفشارد.
گزیدهای از کتاب:
از خیلی وقت پیش میترسیدهایم که بیایند. شک نداشتهایم که میآیند و کلی حرف و حدیث شنیدهایم که اگر بیایند، چطور میشود. سربازها خانوادهی من و یک خانوادهی دیگر را میبرند وسط مزرعه و بهشان شن کِش و بیل میدهند. تفنگشان را بهطرفشان میگیرند و بهشان دستور میدهند: “قبرتان را بکَنید! قبرتان را بکَنید!” مامان و بابا و خواهر و برادرم قبرشان را میکَنند و سربازها همینطور کنارشان میایستند و سیگار دود میکنند. بعد تفنگشان را میآورند بالا و همهشان را از دمِ تیر میگذرانند.
جوایز این کتاب
• برندهی جایزهی هانس کریستین اندرسن
0دیدگاه