نقد و بررسی
کتاب بچه محل نقاش ها 4: زمانی که هم سنگر پیکاسو بودمنمیدانم امروز به تاریخ خودمان چندم است اما به تاریخ پیکاسو می شود سیصد و بیست و پنج روز بعد از شروع جنگهای داخلی اسپانیا. روزها را با چوب خط توی دفترچهای یادداشت کرده است.
آیا اصلاً همچین چیزی امکان دارد؟ اینکه دایی آدم با نقاش معروفی مدل پیکاسو، همسنگر بوده باشد. اما “دایی سامان” در یادداشتهایش نوشته که چطور همراه پیکاسو در جنگ شرکت کرده! “مانی” و باقی بچههای فامیل باز هم رفتهاند سراغ روزنامههای قدیمی و یادداشتهای روزانهی دایی سامان. در ادامهی خاطرات دایی اینطور میخوانند: دایی سامان همراه “پیکاسو”، “همینگوی” و چند نفر دیگر به سفری ماجراجویانه میروند و میزند به دل حادثه و جنگ. تا اینکه یک اتفاق ناگوار حال همه را میگیرد. ولی پیکاسو میتواند از دلِ هر ماجرایی یک شاهکار خلق کند.
گزیدهای از کتاب:
مینا با چهار تا چشم وقزده زُل زد تو صورت داییبزرگه: “کِی؟!!!”
– یه زمانی وقتی که هنوز خیلی جوون بودم.
– کجا؟
– یه جایی تو اسپانیا. هنوز حتی جنگ جهانی هم شروع نشده بود.
محسن گفت: “کدوم جنگ جهانی؟”
دایی چپچپ نگاهش کرد: “دوم دیگه.”
مینا متعجب نگاهش کرد: “وای! داییجون یعنی شما درست وسط میدون جنگ بودین؟”
دایی خونسرد لبخند زد: “یه روزایی بودم، یه روزایی هم نبودم. من مجبور شدم برم وسط میدون جنگ.”
مانی گفت: “چرا مجبور شدین؟”
دایی به عصایی که دست گرفته بود، تکیه زد: “پیکاسو ازم خواسته بود.”





0دیدگاه