نقد و بررسی
کتاب بادکنک نقره ایاین بادکنک را از همه بیشتر دوست دارم!
جیمز بادکنکهای زیادی دارد. بادکنکهایی که توی دل هر کدامشان یک خاطره زندگی میکند. پدربزرگ جیمز هم یک عالمه بادکنک رنگی دارد. بادکنک زردی که پُر است از شاهتوت و یک گاو. بادکنکی آبی که بابابزرگ و سگش را نشان میدهد. بادکنکی ارغوانی که پُر از خاطرات روز عروسی بابابزرگ است. ولی تازگیها بابابزرگ با بادکنکهایش مشکلاتی پیدا کرده. مثلاً یکی از بادکنکهایش گیر میکند توی شاخوبرگ درخت و او بارها و بارها یک قصه را تعریف میکند. وقتهای دیگری هم هست که یکدفعه بادکنکی از دستش ول میشود و به هوا میرود و او حتی خبردار هم نمیشود.
دلیل اینها چیست؟ چرا بابابزرگ روزبهروز بادکنکهایش را بیشتر فراموش میکند؟
جیمز بادکنکهای زیادی دارد. بادکنکهایی که توی دل هر کدامشان یک خاطره زندگی میکند. پدربزرگ جیمز هم یک عالمه بادکنک رنگی دارد. بادکنک زردی که پُر است از شاهتوت و یک گاو. بادکنکی آبی که بابابزرگ و سگش را نشان میدهد. بادکنکی ارغوانی که پُر از خاطرات روز عروسی بابابزرگ است. ولی تازگیها بابابزرگ با بادکنکهایش مشکلاتی پیدا کرده. مثلاً یکی از بادکنکهایش گیر میکند توی شاخوبرگ درخت و او بارها و بارها یک قصه را تعریف میکند. وقتهای دیگری هم هست که یکدفعه بادکنکی از دستش ول میشود و به هوا میرود و او حتی خبردار هم نمیشود.
دلیل اینها چیست؟ چرا بابابزرگ روزبهروز بادکنکهایش را بیشتر فراموش میکند؟
جوایز این کتاب
• نامزد جایزهی Schneider Family Book در سال 2019
0دیدگاه