نقد و بررسی
کتاب او هنوز اینجاستحرف عشق که شد، صدای آرام مادرم را به خاطر آوردم. روزی که یادم داد چطور بند کفشهایم را ببندم، روی ایوان جلویی، بارها و بارها و بارها مرحله به مرحله گره زدن را نشانم داد. بهم گفت دلش نمیخواهد بند کفش زیر پایم گیر کند و بیفتم، دلش نمیخواهد زمین بخورم و آسیب ببینم و تمام بعد از ظهر را و اگر لازم بود روز بعدش را آنجا کنارم میماند تا یاد بگیرم. بالاخره وقتی یاد گرفتم بند کفشهایم را ببندم، دو گل پاپیونش را همیشه به عشق خودش کاملاً یک اندازه گره میزدم.
“سوسی” و “گای” دوتا کلاس چهارمیاند با خندهها و امیدهای مشترک. آنها همیشه و هرجا باهماند و انگار برای هم ساخته شدهاند (به قول بابای سوسی مثل ماکارونی و گوشتقلقلی!). فقط در دوستیشان جای یک چیزی خالی است؛ چیزی که مال خودِ خودشان باشد. مثلاً یک حیوان خانگی که عاشقش باشند، چیزی مثل یک مارمولک گکو!
آنها باهم به فروشگاه حیوانات خانگی میروند و به یک مخزن نگاه میکنند. یکی از مارمولکها، همانی که بدنش خالخالی است، برای آنها سر تکان میدهد. این همان مارمولکی است که دنبالش میگشتند. اسمش را میگذارند ماتیلدآ (با آ چون میخواهند این اسم فقط برای خودِ خودش باشد). سوسی و گای و ماتیلدآ با هم خوش میگذرانند و همهچیز خوب پیش میرود. تا این که…
0دیدگاه